کارگردان: آکی کوریسماکی.
بازیگران: ماتی پلونپا، اولین دیدی، آندره ویلم، کاری وانانن، کریستین موریلو و ژان پی یر لئو.
دستهبندیهای ژانری فیلمها که معمولاً توسط کمپانیهای پخش صورت میگیرد، اغلب با سطحینگریهایی مرسوم همراه است. برچسبهایی همچون «درام»، «کمدی»، «اکشن» یا حتی موارد خاصتری چون «نوآر» حاوی نوعی نگاه تعمیموار هستند که در بسیاری از موارد توصیف شایستهای از ماهیت فیلم ارائه نمیدهند. البته کارکرد این نوع تقسیمبندیها این است که در کوتاهترین زمان ممکن چشماندازی کلی به مخاطبِ اغلب کمحوصلهی امروزی دهد. بههمین جهت از دیدگاه تبلیغاتی، وجود چنین ادبیات بهینهگوئی اجتنابناپذیر بهنظر میرسد. اما از طرف دیگر ممکن است اتلاق برخی از این واژهها، نامأنوس و حتی در مواردی گمراهکننده بهنظر بیاید.
این پیشمقدمهی کوتاه، نمودی عینی در مورد یکی از مؤلفههای اصلی سینمای آکی کوریسماکی دارد: «طنز». بسیاری از آثار این فیلمساز را در قالب کمدی دستهبندی کردهاند؛ کمدیدرام یا کمدیرمانتیک. حال آنکه فضاسازی بهشدت استیلیزه و نوع بیان بیروح دیالوگها، در نگاه نخست ممکن است فیلم را در نقطهی مقابل لفظ «کمدی» قرار دهد. از سوی دیگر میبینیم از همین چینش خشک، بارقههایی طنزآمیز بیرون آمده که بسیار هم خلاقانه جلوه میکند. پیشتر هم در نوشتههایم این نکته را یادآور شدهام که خاستگاه خنده در ژرفای ناخودآگاه انسان است. اینکه تصویر، صدا و عناصر میزانسن چگونه در کنار هم بنشینند تا آن بار کمیک بر روی فیلم سنگینی کند، نیاز به یک روانشناسی حسابشده از سازوکار ضمیر ناخودآگاه انسان دارد که مشخصاً در قالب این بحث نمیگنجد. بههمین جهت میبینیم که یک فرمول ثابت برای ساخت کمدی وجود ندارد. تفاوت طنزی که در سینمای برادران کوئن وجود دارد، با طنز ژاک تاتی یا مثلاً باستر کیتون از زمین تا آسمان است. هر یک با نشانهگیری گوشهای از نهاد آدمی، بخشی از احساسات او را قلقلک میدهند. با ذکر این توضیحات، میتوان بر روی عناصری که لحن و فضاسازی بدیع سینمای کوریسماکی را رقم زدهاند تمرکز کرد
همانگونه که پیشتر اشاره شد پسزمینهی اغلب آثار کوریسماکی، و در این مورد خاص زندگی کولیوار، سرد و بیروح است. این فضاسازی از دو عامل جداگانه ناشی میشود. مورد نخست به فرهنگ و خوی مردمان اسکاندیناوی باز میگردد. در واقع این سردی در وهلهی اول بازتابی از شرایط اقلیمی شبهجزیرهی اسکاندیناوی است که کاملاً در مناسبات فرهنگی آنها رسوخ کرده. علاوه بر کوریسماکی که ملیتی فنلاندی دارد، در آثار برگمان و توماس آلفردسون سوئدی نیز میتوان رد این اتمسفر را دنبال کرد. در سایهی همین نگاه موقر و آرام است که برای مثال آلفردسون توانست به یک بازتعریف دلنشین از زیباییشناسی ژانر وحشت دست پیدا کند. مقایسهی دو فیلم آدم درست را راه بده و نسخهی بازسازیشدهی آن، بگذار وارد شوم (مت ریوس، ۲۰۱۰)، بهشایستگی آرامش و سکون یک فیلمساز اهل اسکاندیناوی را در مقابل رمانتیسیزم رایج آمریکایی قرار میدهد. آلفردسون حتی خارج از قلمرو جغرافیایی کشورش، هنگام ساخت تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس، کمپوزویسون آبی/خاکستری را بهعنوان یکی از اصلیترین ویژگیهای سینمای اسکاندیناوی در بدنهی فیلمش حفظ میکند.
اما در کنار فضاسازی سرد که بیشتر به یک فاکتور غریزی میماند، تدبیری عامدانه قرار گرفته که توأمان ایجاد لحنی کمیک کرده است. گفتمانها در سراسر فیلم تصنعی بوده و در مواقعی حتی شاعرانه جلوه میکند. برای نمونه به نخستین برخورد رودولفو (نقاش آلبانیایی) و مارسل مارکس (نویسنده) در سکانس رستوران توجه کنید که چگونه با تعارفات کلامی و افاضات ادبی همراه میشود. یا به مشاجرهی موسیو شونارد (آهنگساز) با مارسل بر سر مالکیت خانه که ناگهان بهطرز هجوآمیزی سمتوسویی متمدنانه میگیرد و هر یک بهمانند یک جنتلمن صحبت از هنر به میان میآورند. درواقع این فضای استیلیزه، برخلاف ظاهر خشک و بیروحش، چون در همنشینی با بیان هجوآلود قرار گرفته، کیفیتی کاریکاتوری به فیلم بخشیده است. اینکه چرا به چنین ترکیبی میخندیم همانطور که پیشتر ذکر شد نیازمند کاوشهای روانشناسانه است، اما بههرحال معجون پیش روی میتواند یکی از همان بیشمار فرمول ساخت کمدی محسوب شود. اتفاقاً یک فیلمساز سوئدی دیگر به نام روی اندرشون با بهرهگیری از همین عناصر به لحنی مشابه در کمدی رسیده است. آوازهایی از طبقهی دوم و شما زندهها از لحاظ فضاسازی کمیک شاید بیشترین شباهت را به زندگی کولیوار کوریسماکی داشته باشند. بیایید برای ملموستر شدن موضوع برخی از لحظات هجوآمیز فیلم را مرور کنیم.
یک: رودولفو برای اتمام تابلوی نقاشیاش نیاز به خرید رنگ دارد. پس به منظور قرض کردن مبلغی پول پیش مارسل رفته و میگوید: «رنگهام بهکلی مصرف شدن و نمیتونم شاهکارم رو تموم کنم»… جدیت و اعتمادبهنفسی که در چهرهی رودولفو هنگام ادای لفظ «شاهکار» مشاهده میکنیم، در کنار تناقضی که از سبک و سیاق زندگی این سه هنرمندِ همواره بیپول میبینیم، بیدرنگ کیفیتی کاریکاتوری بر تصویر مینشاند. میتوان از همین سکانس نکتهای را یادآوری کرد؛ کمدی هنگامی مؤثر واقع میشود که صورت خودافشاگرانه پیدا نکند. یعنی مثلاً رضا شفیعیجم یا جواد رضویان تا زمانی که نیش خودشان تا بناگوش باز است، هیچگاه قادر نخواهند بود تأثیری بر مخاطب بگذارند. چراکه با این عمل خود را بهعنوان حائل، بین فیلم و بیننده قرار میدهند.
دو: رودولفو اینبار انگشتر یکی از دوستان را به عنوان طلبش به یک جواهرفروشی آورده و قصد دارد آن را بهنحوی آب کند. برای آنکه احساس ترحم را در زن میانسالِ صاحبمغازه برانگیزد، درآمد حاصل از آن را به دروغ برای سیر کردن شکم بچههایش برمیشمارد. هنگامیکه زن سن فرزندهایش را از رودولفو میپرسد، پاسخ میدهد: «۱۴، ۹، ۷، ۶، (در این لحظه کمی مکث کرده و برای اینکه پاسخش حسابی عواطف زن را برانگیزد ناگهان به سیم آخر زده و ادامه میدهد) ۳، ۲، ۱ و کوچکترین اونها که ۶ماهه است!!» یعنی هشت فرزند که فاصلهی سنی دوتای آخر شش ماه است!
این قبیل نمونههای هجوآمیز را بهوفور در سراسر فیلم میبینیم که پرداخت نامؤکد کارگردان ممکن است بسیاری از آنها را از دید بیاندازد. اما علاوه بر جنس دیالوگها، میبینیم که کارگردان گامی فراتر گذاشته و اساس موقعیت دراماتیک فیلم را نیز بر مبنای همین پرداخت کاریکاتوری بنا نهاده؛ بهویژه دربارهی رودولفو و میمی، که سیر رابطهشان بار مرکزی درام فیلم را شکل داده است. برای مثال هنگامیکه رودولفو به دلیل اقامت غیرقانونی دستگیر میشود، پلیس با حالتی بهشدت نمایشی یقهی او را میگیرد و با لحنی آمرانه میگوید: «با من بیا»؛ انگار که در حال تماشای یک نسخهی کارتونی از آثار ملویل باشیم! یا در بازداشتگاه زمانیکه رودولفو برای خداحافظی با میمی تماس میگیرد، میبینیم که او در محل کارش حاضر نیست اما یک ثانیه پس از قطع تماس ظاهر میشود تا به سبک درامهای بالیوودی تداعیکنندهی اندوه عشقهای ناکام باشد.
زندگی کولیوار در لایهی معنایی خود، نوعی ارجشناسی هنر محسوب میشود. داستان این سه هنرمند، با همهی حماقتهای کاریکاتوریشان، داستان عشق به هنر، مصائب راه آن و تنهایی ناگزیر متعاقبش است. فارغ از اینکه استعداد و پتانسیلهای یک هنرمند در چه حدی باشد، صرف گزینش چنین راهی، قدم در «زیستن در آنِ واحد» گذاشتن است. دنیای هنرمندان (یا حداقل این سه هنرمند)، دنیایی کودکانه است؛ دنیای نیازهای آنی و گذرا. دنیای عاشقشدن در یک نگاه. هر کجا میبینیم اوضاع آنها اندکی سروسامان یافته کوچکترین تردیدی به خود راه نمیدهیم که این وضعیت دیری نخواهد پایید. وقتیکه از برنامهریزی سختگیرانهی اقتصادی در خرج کردن پولهایشان سخن به میان میآورند، با خود لبخندی میزنیم و منتظر میمانیم تا مثل وصلههای یک شلوار، مرهمی بر زخمهای پیشینشان شود. جهانبینی آنها، بیآنکه شاید حالتی خودآگاه داشته باشد، یادآور خیام و پندهای بیدغدغهاش در مورد زندگانی است؛ جاییکه باید همچون یک کودک، از بدبیاریهای روزگار بازیچه ساخت.
lمنبع:adambarfiha.com
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}